half brother فصل ۲ part : 11
به محض شنیدن حرفهای چلسی قلبم فشرده شد و حس میکردم که احتیاج دارم گریه کنم
اما مجبور به خود داری بودم
پرسیدم : پیش اومده که ازش بپرسی چی باعث شده به این حال و روز دچار بشه
چلسی : آره پرسیدم و اون فقط میگه که نمیخواد درباره اش حرف بزنه اون حتی نمیخواست اینجا باشه من مرتب اونو تشویق کردم و هلش دادم که بالاخره قبول کرد بیاد.
واو اون نمیخواست بیاد اینجا
گرتا : خوشحالم که اینجایی
چلسی : من واقعا اونو دوست دارم گرتا
هیچ شکی نداشتم که دوسش داشت جدا از اینکه ابراز عشقش باعث شده قیلم صدمه ببینه بخش منطقی من خوشحال بود که جونگکوک کسی رو پیدا کرده بود که
دوستش داره نمیدونستم چه بگم نمیتونستم بهش بگم که منم هم همین احساس رو دارم که جونگکوک برای من هم خیلی مهمه ):
شاید اون الان هیچ حسی من نداشته باشه اما علاقه ی من حتی بعد از هفت سال دست نخورده اس و حتی شاید بسیار سوزاننده تر شده که مجبور بودم اونها رو قورت بدم دستش رو روی بازوی من گذاشت و گفت : میتونم ازت خواهش کنم در حق من لطفی کنی
گرتا : البته
چلسی : میتونی بری پیشش و ببینی میتونی چیزی ازش بفهمی
+ اما....
چلسی : لطفا...نمیتونم از کسی دیگه ای بخوام این کارو برام بکنه...اون امشب اصلا حالش خوب نیست
من به جونگکوک و قامت قوی او در حالی که در باغ ایستاده بود نگاه کردم این تنها فرصتی بود که میتوانستم با او تنها صحبت کنم بنابراین موافقت کردم
گرتا : بسیار خوب
در آغوشم گرفت و گفت : متشکرم لطف خیلی بزرگی در حقم میکنی منو مدیون خودت کردی
این همون جایی بود که میتونستم جونگکوک رو تنها بدست بیارم من نمیتونستم از پیشروی افکارم جلوگیری کنم اون بوسه بهم ثابت کرده که میتونم حسود ترین آدم روی زمین باشم
از در کشویی و شیشه ای عبور کردم و وارد حیاط شدم...به آسمون نگاه کردم حسابی گرفته و کبود بود شاید بزودی قرار بود رگبار و رعد برق شروع بشه
زمان مناسبی برای توجه به این که باسن اون از پشت شلوار سیاهی که به تن داشت چقد جذاب به نظر میرسید نبود. باد موهای مشکی و سیاهش رو نوازش میکرد
گلومو صاف کردم تا متوجهش کنم
اون برنگشت اما میدونست من کیم
جونگکوک : تو اینجا چیکار میکنی گرتا
+ چلسی از من خواست تا باهات صحبت کنم
شانه هایش را بالا انداخت خنده اش پر از کنایه بود و گفت : _ اوه، واقعا ؟
گرتا : بله
جونگکوک : داشتین خاطرات با من بودن رو با همدیگه مقایسه می کردید
گرتا : اصلا با مزه نبود
بالاخره چرخید تا به من نگاه کنه قبل از اینکه سیگار رو زیر پاهاش له کنه آخرین یک رو به سیگار زد و دودش رو توی صورتم فودت کرد
سلام خوشگلای من اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره و نظرتون رو درباره این پارت بهم بگید
اما مجبور به خود داری بودم
پرسیدم : پیش اومده که ازش بپرسی چی باعث شده به این حال و روز دچار بشه
چلسی : آره پرسیدم و اون فقط میگه که نمیخواد درباره اش حرف بزنه اون حتی نمیخواست اینجا باشه من مرتب اونو تشویق کردم و هلش دادم که بالاخره قبول کرد بیاد.
واو اون نمیخواست بیاد اینجا
گرتا : خوشحالم که اینجایی
چلسی : من واقعا اونو دوست دارم گرتا
هیچ شکی نداشتم که دوسش داشت جدا از اینکه ابراز عشقش باعث شده قیلم صدمه ببینه بخش منطقی من خوشحال بود که جونگکوک کسی رو پیدا کرده بود که
دوستش داره نمیدونستم چه بگم نمیتونستم بهش بگم که منم هم همین احساس رو دارم که جونگکوک برای من هم خیلی مهمه ):
شاید اون الان هیچ حسی من نداشته باشه اما علاقه ی من حتی بعد از هفت سال دست نخورده اس و حتی شاید بسیار سوزاننده تر شده که مجبور بودم اونها رو قورت بدم دستش رو روی بازوی من گذاشت و گفت : میتونم ازت خواهش کنم در حق من لطفی کنی
گرتا : البته
چلسی : میتونی بری پیشش و ببینی میتونی چیزی ازش بفهمی
+ اما....
چلسی : لطفا...نمیتونم از کسی دیگه ای بخوام این کارو برام بکنه...اون امشب اصلا حالش خوب نیست
من به جونگکوک و قامت قوی او در حالی که در باغ ایستاده بود نگاه کردم این تنها فرصتی بود که میتوانستم با او تنها صحبت کنم بنابراین موافقت کردم
گرتا : بسیار خوب
در آغوشم گرفت و گفت : متشکرم لطف خیلی بزرگی در حقم میکنی منو مدیون خودت کردی
این همون جایی بود که میتونستم جونگکوک رو تنها بدست بیارم من نمیتونستم از پیشروی افکارم جلوگیری کنم اون بوسه بهم ثابت کرده که میتونم حسود ترین آدم روی زمین باشم
از در کشویی و شیشه ای عبور کردم و وارد حیاط شدم...به آسمون نگاه کردم حسابی گرفته و کبود بود شاید بزودی قرار بود رگبار و رعد برق شروع بشه
زمان مناسبی برای توجه به این که باسن اون از پشت شلوار سیاهی که به تن داشت چقد جذاب به نظر میرسید نبود. باد موهای مشکی و سیاهش رو نوازش میکرد
گلومو صاف کردم تا متوجهش کنم
اون برنگشت اما میدونست من کیم
جونگکوک : تو اینجا چیکار میکنی گرتا
+ چلسی از من خواست تا باهات صحبت کنم
شانه هایش را بالا انداخت خنده اش پر از کنایه بود و گفت : _ اوه، واقعا ؟
گرتا : بله
جونگکوک : داشتین خاطرات با من بودن رو با همدیگه مقایسه می کردید
گرتا : اصلا با مزه نبود
بالاخره چرخید تا به من نگاه کنه قبل از اینکه سیگار رو زیر پاهاش له کنه آخرین یک رو به سیگار زد و دودش رو توی صورتم فودت کرد
سلام خوشگلای من اینم از پارت هدیه 🎁 لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره و نظرتون رو درباره این پارت بهم بگید
- ۱۵.۶k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط